خاكش هنوز از هُرم خون داغ است و خوابش هنوز آشفته. روح دختری چشم سیاه انگار هر شب زخمهایش را تازه میكند. از من اگر بپرسی زبان رنج كدام است؛ تنهای نجیبِ خونینش را نشانت میدهم در میان هلهلهی دشمن. زیر پوست این شهر، جنگ هنوز نفس میكشد.